یار، دور از خیالِ من و من عمری به کام اوهام خویش اسیر، روزنه ای نبود، امیدی نبود، خوابی نبود...
اگر زمزمه ای، نایِ دل انگیز خُنیاگری، خوابی، برکه ای، واحه ای بود...
سرابی بود دیرپا، مانده در گذر زمان، فراموش شده، ازیاد رفته... همچنان جاری ... لیکن در نُسیان ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر