چند دقیقه ای مونده به پنج عصر، آسمون تاریکِ تاریکه خبری از خورشید نیست مثل اینکه از اولشم خبری نبوده!اینجا روزها کوتاست، شبها بلند و تاریک! و این دست نوشته های آلوده، این آه نگاشت بی پروا، این درد و این کنایه های بی معنا، از من است، غریبه ای به غربت آشنا... ... غریبه به وب نوشتِ من خوش آمدی (امیررضا رضوی) ...

۱۳۸۶ دی ۱, شنبه

مسافر گمشده

می گن همه عکسها قصه دارند، نمیدونم؟!

اما میدونم عکسهایی که من میگیرم قصه دارند!
یک لحظه انجماد زمان، روی یک فریم، توی یک قاب
...
این یک لحظه، این یک تصویر ساده، این یک عکس روی تاقچه، کلی خاطره رو، تراکمی از ثانیه ها رو، زمانی رو که دیگه هیچ وقت تکرار نمی شه رو در خودش ضبط کرده! واسه همین قصه داره! شاید هم واسه همینه که میگن همه عکسها قصه دارند!
عاقلان دانند
!



شکر خدای را واسه همه دردها، شکر خدای را، که

...
شکر خدای را، که عشق را آفرید
...
اگر تقدیر این چرخ گردون، تنها بر پایۀ بی چون و چرای منطق استوار بود،
اگر تهی از هر حسی، هر عملی تنها معلول علتی بود،
اگر نمی شد گاهی دیوانه بود،
اگر پروانه ای بر آتش نمی زد، مجنونی آواره نمی شد، کسی دل نمی داد، کسی بی خویش نمی شد ...
...

اگر کسی عاشق نمی شد، چه بی رنگ بود زندگی، چه تهی بود زیستن و چه بی معنا رفتن
...
شکر خدای را، که عشق را آفرید، شکر

۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

شعر نگفته؟

شعر نگفته ای نمونده...

کسی بدرقه مسافر کویر نرفت، کسی در گوش ناشنوای ما زمزمۀ بهار نخواند...

اگر رویای گل سرخی، خواب، از دیدۀ خسته می ربود
بد عهدی زمانه هم رنگ دگر می نمود...

من چشم به دیروز این دِیر واژگون نبسته ام، آسمان تیرۀ فردا هم پر ستاره نیست...
خوشا ساختن به زخم امروز و نیشخندِ روزگار...

۱۳۸۶ آذر ۱۲, دوشنبه

نُسیان

یار، دور از خیالِ من و من عمری به کام اوهام خویش اسیر، روزنه ای نبود، امیدی نبود، خوابی نبود...

اگر زمزمه ای، نایِ دل انگیز خُنیاگری، خوابی، برکه ای، واحه ای بود...

سرابی بود دیرپا، مانده در گذر زمان، فراموش شده، ازیاد رفته... همچنان جاری ... لیکن در نُسیان ...

Amir Razavi's shared items