شبی، منِ شبزده
با دیده هایی، خسته
و دمی به شماره افتاده
در انتهای کابوس شبانه،
نامی را زمزمه می کردم
غریبه ای، نا آشنایی
با دیده هایی، خسته
و دمی به شماره افتاده
در انتهای کابوس شبانه،
نامی را زمزمه می کردم
غریبه ای، نا آشنایی
...
کسی بیگانه با خیالِ من ...و هنوز بدین رویا، واژه می بافم
هنوز بی قرار
و هنوز در شراره، شرارۀ نگاهش
غزل می خوانم...
من،
در این خراب آباد
در این عصیانِ آگاهی
در این هبوطِ تلخِ آفرینش
تو را سالها
تو را نسلها
تو را سینه به سینه
از نیما تا سهراب ...
سخت، چشم در راهم
(باز شبی به نیمه نزدیک و نگاهی بر پنجره خیره)در این خراب آباد
در این عصیانِ آگاهی
در این هبوطِ تلخِ آفرینش
تو را سالها
تو را نسلها
تو را سینه به سینه
از نیما تا سهراب ...
سخت، چشم در راهم