چند دقیقه ای مونده به پنج عصر، آسمون تاریکِ تاریکه خبری از خورشید نیست مثل اینکه از اولشم خبری نبوده!اینجا روزها کوتاست، شبها بلند و تاریک! و این دست نوشته های آلوده، این آه نگاشت بی پروا، این درد و این کنایه های بی معنا، از من است، غریبه ای به غربت آشنا... ... غریبه به وب نوشتِ من خوش آمدی (امیررضا رضوی) ...

۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

نَفَس

نَفَس، چون افیون،
به هر دَم
تصویر می کند، هبوطم را،
در بازدَم

من، مانده از کاروان
در هالۀ تردید، حیران

من، واژه ای ناهمگون،
در توازنِ شعر
من، چرکنویسِ آلودۀ کِبریا

به خشم، به درماندگی
به درد و واماندگی
مشت، بر سندان
آب، در هاون
یار،
در سراب و رویا به کام کابوسِ روز،
تهی از معنا
آه می کشم، فریاد...

و نفرین، بر این نَفَس،
که چون افیون، به هر دَم
تصویر می کند، هبوطم را، در بازدَم


<روزِ زمستانی از نیمه گذشته، دفتر کارم در گیلدفرد>

Amir Razavi's shared items