چند دقیقه ای مونده به پنج عصر، آسمون تاریکِ تاریکه خبری از خورشید نیست مثل اینکه از اولشم خبری نبوده!اینجا روزها کوتاست، شبها بلند و تاریک! و این دست نوشته های آلوده، این آه نگاشت بی پروا، این درد و این کنایه های بی معنا، از من است، غریبه ای به غربت آشنا... ... غریبه به وب نوشتِ من خوش آمدی (امیررضا رضوی) ...

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

از دکتر علی شریعتی


تقديم به همه زنان

زن عشق می كارد و كینه درو می كند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....

برای ازدواجش در هر سنی ـاجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی...

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو....

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی....

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد...

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند...

و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این, رنج است,

دکتر علی شریعتی

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

و این کابوسِ تلخ سحر ...

زمزمه
واژه های گم شدۀ یک رویا
خواب
نوازشی به خیالِ نسیم فردا
...
زنهار، زنهار
کاینات، تافته ها
درهم می درد، به اشاره
شیخ، حکمِ تکفیر می دهد،
به کنایه

به گاه
که خواب رفت و رویا
واژه، واژه درخویش شکست
غنچه نشکفته، خشکید

وتو ماندی و کابوس و سراب و کویرِ تلخ خاطرات

و از این تلخکِ شعرگونه،
تا رسوایی عقبی
بی انتها برزخی، انتظار


<آغاز روزی دیگر، سحری کبود و ابرآلود، گیلدفرد>

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

چشم در راه

شبی، منِ شبزده
با دیده هایی، خسته
و دمی به شماره افتاده
در انتهای کابوس شبانه،
نامی را زمزمه می کردم
غریبه ای، نا آشنایی
...
کسی بیگانه با خیالِ من ...
و هنوز بدین رویا، واژه می بافم
هنوز بی قرار
و هنوز در شراره، شرارۀ نگاهش
غزل می خوانم...

من،
در این خراب آباد
در این عصیانِ آگاهی
در این هبوطِ تلخِ آفرینش

تو را سالها
تو را نسلها
تو را سینه به سینه
از نیما تا سهراب ...
سخت، چشم در راهم

(باز شبی به نیمه نزدیک و نگاهی بر پنجره خیره)

۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

دربند

پای در زمین و سر به آسمان
همه عمر حیران و همچنان گمراه
آری به خودکامگیِ خویشم اینچنین، دربند

(روزی به نیمه رسیده، و جانی، هنوز به لب نرسیده، دفتر کارم، گیلدفرد).

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

بیا عاشق باشیم

هنوز در وادیِ خواب،
رویایی هم هست

هنوز در پس تندبادِ خزان،
نوازش آرام بهاری، هم هست

هنوز لبخندِ گرمِ لاله سرخ،
در هق هقِ شبِ سردِ تنهایی ما، هم هست

تا اشک هست، عشق هم هست...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

شب است و ...

شب است و تیره
و ذهنِ خواب آلوده، اسیرِ وسوسۀ سفر، بی پروا
و من اینجا، در این اوهام، خالی از واژگان پیچ در پیچ و نا آشنا...


کسی در کور سوی شب در نای می دمد و من تنها، تنهایِ تنها، در خواب کودکانۀ خویش، خرسند
رویایی است شیرین، چون نسیم، بر نیستانِ هستی، گذری
چون یوسفِ گم گشده، بر پدر، نظری


ولی
رهگذری، غریبه ای، به یاوه و کُرنا، بر وَهمِ آشنایِ من،
تلنگر می زند
بر بیت، بیتِ خیالم، طعنه می زند
...

چشمِ خمار، بیگانه به بیداری، امّا بی خواب
گویی، خیره مانده، بر خیالی خام
مَنم
و حُبابی، به پُفی، رفته برباد
من و ...

آری، شب است و تیره

۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

نَفَس

نَفَس، چون افیون،
به هر دَم
تصویر می کند، هبوطم را،
در بازدَم

من، مانده از کاروان
در هالۀ تردید، حیران

من، واژه ای ناهمگون،
در توازنِ شعر
من، چرکنویسِ آلودۀ کِبریا

به خشم، به درماندگی
به درد و واماندگی
مشت، بر سندان
آب، در هاون
یار،
در سراب و رویا به کام کابوسِ روز،
تهی از معنا
آه می کشم، فریاد...

و نفرین، بر این نَفَس،
که چون افیون، به هر دَم
تصویر می کند، هبوطم را، در بازدَم


<روزِ زمستانی از نیمه گذشته، دفتر کارم در گیلدفرد>

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

گمراه


د
ست،
در دامن یار و جان،
خشنود به این خیال خام و دیده،
مخمور به اوهام و جام،
مسموم به انکار و من،
مانده در واپسین بیتِ غزل،
گمراه

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

مانده به جا

واژه، واژه، جمله ها اشباع، از غم و درد
لحظه، لحظه، کابوس سیاه روی برگ سرنوشت...

ولی هنوز، رویایی هست
هنوز خوابی هست...

هنوز کورسوی نوری، از دور دست،
از خاورِ گم شدۀ خیال نرگس مست

از شعر ناسرودۀ ساقی خواب،
از زمزمۀ آغاز بهار،

از پس بیت بیتِ رویای نادیدۀ تو
امیدی مانده به جا ...


۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

مولانا جلال الدین محمد رومی- مولوی

کجاييد اي شهيدان خدايي بلا جويان دشت کربلايي
کجاييد اي سبک روحان عاشق پرنده‌تر ز مرغان هوايي
کجاييد اي شهان آسماني بدانسته فلک را در گشايي
کجاييد اي ز جان و جا رهيده کسي مر عقل را گويد کجايي
کجاييد اي در زندان شکسته بداده وامداران را رهايي
کجاييد اي در مخزن گشاده کجاييد اي نواي بي نوايي
در آن بحريد کين عالم کف اوست زماني بيش داريد آشنايي
کف درياست صورت‌هاي عالم ز کف بگذر اگر اهل صفايي
دلم کف کرد کين نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مايي
برآ اي شمس تبريزي ز مشرق که اصل اصل هر ضيايي

----------------------------------------------

گفتا که کيست بر در؟ گفتم: کمين غلامت گفتا: چه کار داري؟ گفتم: مها سلامت
گفتا که: چند راني؟ گفتم: که تا بخواني گفتا که: چند جوشي؟ گفتم که: تا قيامت
دعوي عشق کردم سوگندها بخوردم کز عشق ياوه کردم من ملکت و شهامت
گفتا: براي دعوي قاضي گواه خواهد گفتم: گواه اشکم زردي رخ علامت
گفتا: گواه جرحست تر دامنست چشمت گفتم: به فر عدلت عدلند و بي غرامت
گفتا: که بود همره؟ گفتم خيالت اي شه گفتا: که خواندت اينجا؟ گفتم که: بوي جامت
گفتا: چه عزم داري؟ گفتم وفا و ياري گفتا زمن چه خواهي؟ گفتم که لطف عامت
گفتا: کجاست خوشتر؟ گفتم: که قصر قيصر گفتا: چه ديدي آنجا؟ گفتم: که صد کرامت
گفتا: چرا خاليست؟ گفتم: ز بيم رهزن گفتا: که کيست رهزن؟ گفتم: که اين ملامت
گفتا: کجاست ايمن؟ گفتم که زهد و تقوي گفتا: که زهد چه بود؟ گفتم: رو سلامت
گفتا: کجاست ايمن؟ گفتم: به کوي عشقت گفتا: که چوني آنجا؟ گفتم: در استقامت
خامش که گر بگويم من نکته‌هاي او را از خويشتن برآيي ني در بود نه بامت

------------------------------------------------------------

به باطن همچو عقل کل، به ظاهر همچو تنگ گل، دمي الهام امر قل دمي تشريف اعطينا

۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

وقتی اشک هم ...

چقدر واژه گم کردم در این دفتر، چقدر رویا از یاد بردم! هنوز نشستم به عشق خوابهای بچگی، شعر می گم! شعر که نه! رویای عاشقونه به هم می بافم! قصه می گم، شاید قطره، قطره اشکه که روی کاغذ می خواد واژه بشه اما هنوز جوهر با کاغذ همبستر نشده، واژه از یاد می ره...

گریه همیشه مرهم درده، بعضیها میگن گریستن، ترسیم درده، اما شاید گریه آخرین مرهم یه قلب شکسته، یه دل دردمنده...

اما، امان از وقتی که دیده خشکیده و اشک هم با تو قهره...


Amir Razavi's shared items