چند دقیقه ای مونده به پنج عصر، آسمون تاریکِ تاریکه خبری از خورشید نیست مثل اینکه از اولشم خبری نبوده!اینجا روزها کوتاست، شبها بلند و تاریک! و این دست نوشته های آلوده، این آه نگاشت بی پروا، این درد و این کنایه های بی معنا، از من است، غریبه ای به غربت آشنا... ... غریبه به وب نوشتِ من خوش آمدی (امیررضا رضوی) ...

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

چشم در راه

شبی، منِ شبزده
با دیده هایی، خسته
و دمی به شماره افتاده
در انتهای کابوس شبانه،
نامی را زمزمه می کردم
غریبه ای، نا آشنایی
...
کسی بیگانه با خیالِ من ...
و هنوز بدین رویا، واژه می بافم
هنوز بی قرار
و هنوز در شراره، شرارۀ نگاهش
غزل می خوانم...

من،
در این خراب آباد
در این عصیانِ آگاهی
در این هبوطِ تلخِ آفرینش

تو را سالها
تو را نسلها
تو را سینه به سینه
از نیما تا سهراب ...
سخت، چشم در راهم

(باز شبی به نیمه نزدیک و نگاهی بر پنجره خیره)

۳ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

چشمم به راه ثانیه های نیامده

خیره مانده است

دیروز هم چشم به راه امروز بودم

ققنوس گفت...

ليلی زير درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گل ها انار شد، داغ داغ. هر انار هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند،

دانه ها توی انار جا نمی شدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکيدند.

"انار ترک برداشت.خون انار روی دست ليلی چکيد...ليلی انار ترک خورده را از شاخه چيد.

مجنون به ليلی اش رسيد.

راز رسيدن فقط همين بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد."

بر گرفته از وبلاگ ساکن خانه باد

Amir Razavi's shared items